روزگاری که هواش ابری باشه و تنهایی هاش بهانه گیر ،
فاصله ها درد بیشتری دارند ،
میگن دیوونه ام.
اما من
یه حالی دارم مثل رؤیا
ماندنی بودم که راهی نشانم دادند ، راهی شدم
از دوری و دیری غمی ندارم زیرا که میدانم زمانه هنری دارد بنام رسیدن .
چونان رودی که پیوسته به سوی دریا روان است منم دیر زمانیست
راهی منزلگاه عشقم
با رهروانی همچون خودم که با هر گام نشانه ای میگذارم بر زمین .
زمینی که نه آغاز و نه فرجامش معلوم است
بَس که در پَسِ پرده غم و شادی های خودش را پنهان میکند .
دلم همانند کودکی در گذر از کوچه باغ های خیالی مغزم با مرور هر خاطره ای بهانه ای میگیرد
ناگزیر طفلکی دلم را به همراه تمام .
در مَهدِ زمانه ثبت نام کردم .
زمان نم نمک به من دل کندن آموخت و یادم داد
آن روز که نفس باد بهاران به مشام برسد و گل و سبزه در برابر چشمان برقصند دیدگان خود را از خون شسته
و فریاد برآرم از دردی که در سینه دارم
تا کوه ها بشنوند همزادی در سینه دارم
همزاد من دردیست در خودم که فریاد میزند ،
سینه می دَرَد
که ای کوهها بشنوید و بادها بجنبید .
که صبر در هِجران یعنی اَفشُردَن جان در کُنجِ صبوری .
در گُذر از خاطره ها
درباره این سایت