داشتم فکر میکردم که جوابتو بدم 
آخه خیلی سخت بود برام که در برابر تو راحت باشم
میدونستم که اگه یه کم بیشتر ساکت باشم.  تو میری و من باز دوباره از خواب بیدار میشم و هیچی یادم نمیاد یا اینکه باید فکر کنم به اینکه چی بگم در دوباره دیدنت !
من به خواب هایی که تو سراغی ازم میگیری هم ایمان دارم 
ولی خوب میشد قراری  میذاشتیم که منظّم تر منتظر دیدن خواب میشدم. 
میدونی اون شبی که به دنبال روشنایی از جنس تو راه افتادم و تو پیچ و خم کوچه ها فقط دنبال هاله ای از نور که تو را برام تداعی میکرد قدم برمیداشتم .
 متتظر دیده شدن تو بودم. ولی
روشنایی کمتر میشدو تند تند رفتن من بی هیچ حرف و کلامی .
آخرش هم
من ماندم و باز هم تاریکی
فریاد میزدم و کسی نمیشنید باورم شده بود که دیگه واقعا دارم میام اونطرف ، نفسم که بند اومد چشامو بستم و همه چی تبدیل به تاریکی شد گفتم راحت شدم ولی با یک تکان کوچک و صدایی گرم که میگفت ؛
 بازم که داری خواب میبینی ؟
 بیدار شدم 
چشامو باز کردم نفسم بند نیومده بود و هنوز هم در این دنیا این طرف بودم .
یاد سهراب خودمون افتادم که گفته اندکی صبر سحر نزدیک است ،
 در روشنایی روز هم بارها دیدمت. 
از کنارم گذشتی و کسی که اصلاٌ به فکرم نمیرسید انتخاب کردی یا که من گذشتم از کسی که انتخاب شده بود و غبطه خوردم به آنان که به اذن و اراده ی توچیده میشدن  .
نمیدونم تا چه مدت باید بشنوم ، ببینم و همراهی کنم تیک خوردگان دفتر ملک الموت را .
سَرِ خود با تو قراری گذاشته بودم و مهلتی که بازم به آخر رسید و نوبت من نشد
آماده نیستم ،
خوبم نیستم ،
برای تو هم خوب نبودم ،
اما از کرامت و رأفت تو خبر دارم
زمین تو برای خیلی ها باندی برای پرواز شده و برای خیلی های دیگه قفسی که هر آن منتظرند در آن را باز کنی . 
و
من به انتظار ایستاده ام که باز شدن در قفسی را ببینم که .
روی سیاهی دارم و الاّ تو که 
                                       فوق العاده ای


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها