دلم آشنایی داشت و به دنبال یکی شدن ،
خودمو وقف دلم کردم و بی وقفه به فکر دل شدم
گاهی سرگردان ، مدتی براه و چند وقتی هم حیران تا لحظاتی را خوش باشد
و چشم و زبان من به نیابت از دلم دوست داشتن را با تمام وجود نشان دهند در این بین از این و آن حرفها شنیدم
و برخوردها دیدم ،
و این حکمی بود که در مورد من بدون تفهیم اتهام اجرا میشد بی هیچ پُرسشی ؟!
میشد قلبی را که در آتشی از قفس قرار داشت دید
رنجور از درد و رنج عشق ، شکسته از زخم زبان هایی که ندانسته و نفهمیده و شایدم تعمّداً زده میشدند
اما تکه های دل شکسته و داغون من شاداب و خوشحال از داشتن عشق در درون خودش است گرچه شاید آنطرف تر از دوست داشتن من کسی حرف از تنفری نه چندان واقعی میزند .
پس میشود تتفرش را هم عشق پنداشت
و ساکت ، بی سر و صدا تکّه های دلم را ( که هر کدام حرفی از عشق را کنار هم قرار میدهند ) نگاه کنم
بیچاره دلم که بی ریا و با تمام سادگی اش به پای عهدی که با خودش بسته بود نشست
و برای دلهایی که فقط سرگرمی میخواستند عاشقی کرد ،
حالا هم گرد خاک نشسته بر رو کنج طاقچه بالایی در خونه پشتی قلبی مهجور مانده
یا
شایدم .
طعنه بر خواری من .
من به پای تو نشستم که چنین خوار شدم .
درباره این سایت