و باز قصه ای دیگه از دلم 

که نه میتونم بهش بگم  باشه !

و نه بهش بگم بی خیال شو !

چند روز پیش کسی به من گفت مگه تو دلم داری ؟

از دلتنگیهاش میگفت 

میگفت شده تا حالا زار زار گریه کنی  و یا . . . . .

به گمانم او راست میگفت چرا که

هیچ وقت نذاشته بودم چشم خیسمو ببینه چه برسه به اشک 

که قطره قطره دلمو سوراخ سوراخ کرده .

آدم باید دل بزرگی داشته باشه تا برای  خواسته های دل کسی که دوسش داره ارزش قائل بشه و .

با اینکه از هم دوریم و هیچ خبری از همدیگه نداریم ولی حِسَّ من اینه که خیلی چیزا از هم میدونیم 

از دلتنگیهامون

 از تنهاییهامون و .

خب من هیچوقت قوانین زندگی رو خوب یاد نگرفتم 

اگر می آموختم که وقتی دل میبندی باید یه روز هم دل بکنی 

اگه زمین میخوری باید خودت بلند شی 

اگه تنهات میذارن لابد لازمه ،

نفس کشیدن برام

اینقد سخت نبود

وقتی هم برای فکر کردن و غصه خوردن نداشتم 

تمام فکر من به اینجا رسید که دانستم

اونایی که 

خیلی به هم نزدیکن ،

خیلی با هم صمیمی ان ،

خیلی دلشون با هم یکی شده ،

خیلی هم 

با هم بحث میکنن ، 

با هم حرفشون میشه ،

با هم قهر میکنن ،

مجبورن مدتها دوری رو تحمل کنن ،

حتی از دیدن دوباره همدیگه هم می ترسن ،

ولی دلتنگیشونو چه جوری میتونن  پنهان کنن

بغض های شبانه شونو ،

و گریه های مخفیانه رو 

کاش میشد نترسید. و حرفای مردم رو نشنیده گرفت. 

وعشق را .

ولی حالا

چه میشه کرد 

آخه 

روزگار که قول نداده همیشه به کام آدم باشه

ای روزگار !!!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها